۱۳۹۳ آذر ۱۷, دوشنبه

بيچاره
بادل گفتم زِ عالمِ كون و فساد
تا چند خورم غم،تنم از پا اُفتاد
دل گفت:تو نزديك به مرگي غم نيست
بيچاره كسي كه اين دم از مادر زاد
***
يك ذره زمين زِ دام ِ تو خالي نيست
گيري و كُشي و عاصي ام نام نهي
امام فخر رازي
دانايي و تدبير زانفاق و كرم به
انفاق و كرم نيز ز دينار و درم به
تا نيك ببخشند و بپوشند و بنوشند
دينار و درم در كفِ اصحابِ كرم به
اديب الممالك فراهاني
در مذهبِ من ساده دروغي به سزاوار
زآن راست كه باور نشودجزبه قسم به
انگشتِ خموشي به لبِ خويش نهادن
از آنكه بخايي به لب انگشت ندم به
مرغي كه زكاهلي شد از دست دانه خوار
درآشيان زِكُنجِ قفس ياد مي كند

صائب
افسوس تا بوي گُلي بود به گلشن
صياد نياويخت به گلشن قفس ِما
چون بال و پري نيست كه پرواز توان كرد
ظلمِ دگرست اينكه شكستن قفسِ ما

زكي همداني

۱۳۹۳ مهر ۸, سه‌شنبه

بهار عاشق

تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد، موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
میلاد عرفان پور

۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

۱۳۹۳ تیر ۱۷, سه‌شنبه

فرزند بنده ايست، خدا راغمش مخور
تو كيستي كه بِه زخدا بنده پروري؟
گر مُقبل است، گنجِ سعادت نصيب او
گر مُدبر است، رنجِ زيادت چه مي بري؟
دهخدا- امثال و حكم

۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

انديشه ي ديگرگون

تخيل از علم مهمتر است.انيشتين.
اهميت و نقش خيال پردازي و تصور آنچه نيست در دستاورد هاي بشري انكار ناپذير است.آنچه در دسترس ماست در سالهاي نه چندان دورفقط در ذهن برخي از آدميان خلاق وجود داشت.اغلب داستانهاي ژول ورن در كمتر از يك قرن تحقق يافته است دستاورد هاي بشري حاصل انديشه ديگرگونِ آدميان خلاق است.
انساني گه در گرداب ملموسات ، واقعيات و تجريبات نمي افتد و از بند روزمرگي مي جهد.
اهميت تفكر انتزاعي در رياضيات وايجاد بناي منطقي بر اساس مفاهيم اوليه از اينجا آشكار مي شود.(بدون در نظر گرفتن محسوسات و تجربيات)
تخيل و خرد در ادب فارسي
مياساي از انديشه ي گونه گون
كه دانش ز انديشه گردد فزون
اسدي طوسي
به راستي كه انديشه و خلاقيت است كه مي توانددانش را بارور كندو بگستراند.
فراگيري، بدون تفكر و خلاقيت چيزي بر گنج دانش نمي افزايد.
به نام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه بر نگذرد
فردوسي
اي برادر تو همه انديشه اي
ما بقي خو استخوان و ريشه اي
مولوي
تصور آنچه نيست و به گونه اي ديگر انديشيدن.
از راههايي نرويد كه روندگان آن زيادند ، از راههايي برويد كه روندگان آن كمند.مسيح
تاريخ رياضات و سايرعلوم مملو از اين نو آوري ها و انديشه هاي دگرگون است. كشف صفر،اعداد گنگ ، اعداد اول،اعداد مختلط و هندسه‌هاي نااقليدسي كه دگرگوني شگرفي در همه شاخه هاي علوم به بار آورد.(نسبيت انيشين يكي ازاين دستاورد هااست).
صد البته هر يك از انديشه هاي نو،در بادي امر مخالفت ساير رياضيدانان را بهمراه داشت و هزينه هايي را براي متفكرين.
مانند حركت ماشين دودي شوش به شهر ري كه به محض آنكه به راه مي افتاد بچه ها با سنگ و چوب به آن حمله ور مي شدند.
حرف مرد يكيه!

نوكيا يكي از بزرگترين شركتهاي گوشي همراه كه ارزش ان بالغ بر 200ميليارد دلار برآورد مي شد به علت پافشاري بر روي سيستم عامل خود(سيم بين)بازار را در مقابل اندرويد از دست داد و در نهايت به قيمت 2 ميليارد دلار به شركت ماكروسافت فروخته شد.


گداي خاكِ درِ دوست،پادشاهِ من است
***
مبين حقيرگدايان عشق را كاين قوم
شهانِ بي كمر و خسروان بي كُلهند
***
بي تو در كلبه ي گدايي خويش
رنج هايي كشيده ام كه مپرس
***
من كه دارم در گدايي گنج سلطاني به دست
كي طمع در گردش گردونِ دون پرور كنم
***
داني كه چيست دولت؟ ديدارِ يار ديدن
در كوي او گدايي، بر خسروي گزيدن
***
دلا!دائم گداي كوي او باش
به حكم آنكه دولت،جاودان به

حافظ










تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارک بادم








تا درخت ِ دوستي كي بر دهد
ما ندانستيم و تخمي كاشتيم
حافظ
كاريكاتور:جواد پويان








از هر كرانه تيرِ دعا كرده ام رها
باشد كزين ميانه يكي كارگر شود
حافظ




بشوي اوراق اگر همدرسِ مايي
كه درسِ عشق در دفتر نباشد
حافظ






ما بي غمان مست دل از دست داده‌ايم
همراز عشق و همنفس جام باده‌ايم حافظ





از صداي سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاري كه در اين گنبد دوُار بماند










عشق را در پستوي خانه نهان....
شاملو






 عاشقي پيداست از زاريِ دل
نيست بيماري، جو بيماري ِ دل
مولانا



من چه در پاي تو ريزم كه پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت كه مقداري هست
سعدي






عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
شاملو


 اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش
بر درِ دل ، روز و شب منتظر يار باش
عطار




رو سينه را  چون سينه ها، هفت آب شوي از كينه ها
وآنگه شراب عشق را پيمانه شو، پيمانه شو، پيمانه شو





حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ!



راهيست راه عشق که هيچش کناره نيست
حافظ

يک قصه بيش نيست غم عشق وين عجب
کز هر زبان که مي
شنوم نامکرر است
حافظ

۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه

عادت كن از جهان سه فضيلت را
 اي خواجه وقت مستي و هشياري
داني كه چيست آن بشنو از من
 رادي و راستي و كم آزاري
انوري
پافشاري و استقامت ميخ 
شايد ار عبرت بشر گردد
هر چه كوبند بيش برسرِاو
 پافشاريش بيشتر گردد
ملكالشعراء بهار

يار دمساز


بیا تا مونس هم، یار هــم ،غمخوار هم باشیم
انیس جان غم، فرسودة بیمار هم باشیم 
شب آید، شمع هم گردیم و بهر یگدگر سوزیم
شود چون روز ،دست و پای هم در كار هم باشیم
دوای هم، شفای هم، برای هم، فدای هم
دل هم ،جان هم ،جانان هم، دلدار هم باشیم 
به هم یك تن شویم و یكدل و یكرنگ و یك پیشه
سری در كار هم آریم و دوشِ  بار هم باشیم

جدائی را نباشد زهره ای تا درمیان آید
به هم آریم سر ، بر گرد هم ،پرگار هم باشیم 
حیات یكدگر باشیم و بهر یكدگر میریم
گهی خندان زهم گه خسته و افگار هم باشیم 
بوقت هوشیاری عقل كل گردیم بهر هم
چو وقت مستی آید ساغر سرشار هم باشیم 
شویم از نغمه سازی، عندلیب غم زدای هم
به رنگ و بوی یكدیگر شده ،گلزار هم باشیم 
به جمعیت پناه آریم از باد پریشانی
اگر غفلت كند آهنگ ما ، هشیار هم باشیم 
برای دیده بانی خواب را بر خویشتن بندیم
زبهر پاسبانی دیدة بیدار هم باشیم 
جمال یكدگر گردیم و عیب یكدگر پوشیم
قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم 
غمِ هم، شادی هم، دین هم ،دنیای هم گردیم
بلای یكدگر را چاره و ناچار هم باشیم
بلا گردان هم گردیده ،گرد یكدگر گردیم
شده قربان هم از جان و منت دار هم باشیم
یكی گردیم در گفتار و در كردار ودر رفتار
زبان و دست و پا یك كرده ، خدمتكار هم باشیم
نمی بینم بجز تو همدمی ای (فیض) در عالم
بیا دمساز هم گنجینة اسرار هم باشیم

در ميمان نوازي

چو مهمان در رسيد شيرين زبان شو
 به صد الطاف پيش ميهمان شو
به احسان و كرم دلها به دست آر
 كزين بهتر نباشد در جهان كار
عطار نيشابوري

۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

بوسه ي عيد

گفتمش بوسه دهي؟ گفت:هنوز
 موسم آن نرسيده است مرا
بهر تبريك ببوس از من روي 
چون به نوروز دهي, دست مرا
گفتمش:موعد يك ساله بتا
 مدتي سخت مديد است مرا
جان من بوسه بده عذر ميار
 ديدن روي تو عيد است مرا
دكتر خانلري

۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

شبي بازي به بازي گفت در دشت
كه تا كي كوه و صحرا مي توان گشت
بيا تا سوي شهر آريم پرواز
كه با شهزادگان باشيم دمساز
به شبها شمع كافوري گدازيم
به روزان با شهان نخجير بازيم
جوابش داد آن بازِ نكو راي
كه اي نادان دون همّت سراپاي
تمام عمر اگر در كوهساران
جفاي برف بيني, جور باران
بسي بهتر كه بر تخت زر اندود
دمي محكوم حكم ديگري بود!

؟

اعتدال

دو زيرك خوانده ام كاندردياري
رسيدند از قضا بر چشمه ساري
يكي كم خورد،كاين جان مي گزايد
يكي پُر خورد،كاين جان مي فزايد
چو بر حدّ ِعدالت ره نبردند
ز محرومي و سيري هر دو مُردند

نظامي گنجوي

مملكتِ آباد

هر مملكتي در اين جهان آباد است
 آباديش از پرتو عدل و داد است
كمتر شود از حادثه ويران و خراب
 هر مملكتي كه بيشتر آزاد است

فرّخي يزدي          

اهل قلم

به انتقاد برآيد تفاوتِ بد وخوب
كه زشت را به مقام نكو گذر نبود
درود باد بر آن مملكت كه اهل قلم
چو مرغ خسته در آن بسته بال و پر نبود

صادق سرمد

كتابخانه


خوبِ جاودانه
ای باغ پر سخاوت اندیشه های ناب
پنهان به برگ برگ تو اعجاز آفتاب
جان من و تو یک نفس از هم جدا مباد
ای خوب جاودانه،ای دوست،ای کتاب

فريدون مشيري

كتاب

عاقل داند كه گنج ِآسايش را
دركُنج ِكتابخانه مي بايد جست

بديع الزمان فروزانفر

كنارِ ياران

پاي در زنجير، پيشِ دوستان
به كه با بيگانگان در بوستان

سعدي

۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه

انتقام

ريا و زهد،چو ناموسِ دين به باد داد
زجام ِ مي، مدد از بهر انتقام بيار
قائم مقام فراهاني

علتِ سفله پروري

سبب مپرس‌كه‌چرخ،ازچه سفله پرورشد
كه كام بخشي او را بهانه،بي‌سببي است!
حافظ

عالم بي عمل

ترك ِدنيا به مردم آموزند
خويشتن  سيم و غله اندوزند
عالمي را كه گفت باشد و بس
هر چه گويد نگيرد اندر كس
سعدي

بلاي زاهد

زاهد! چه بلايي تو كه اين رشته ي تسبيح
از دستِ تو سوراخ به سوراخ گريزد

خلق  اَر همه  دنبال تو افتند عجب نيست
يك برّه نديدم كه ز سلاّخ گريزد

قائم مقام فراهاني

سفر


در آن زمين كه تو در چشم خلق خوار شوي
سبك سفر كن، از آنجا برو به جاي دگر
سفر مربي مرد است و آستانه ي جاه
سفر خزانه ي مال است و اوستاد هنر
به شهر خويش درون ، بي خطر بود مردم
به كان خويش درون، بي بها بود گوهر
درخت اگر متحرك شدي زجاي به جاي
نه جورِ ارّه كشيدي و نه جفاي تبر
انوري


مردِعلم

شکار شیر گَوَزنست و آنِ یوز آهو
و مرد بخرد را علم و حکمتست شکار
که مردِ علم به گور اندرون، نه مرده بود

و مرد جهل ابر تخت بربود مردار

۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

اصحاب كرم

دانايي و تدبير ز انفاق و كرم به
انفاق و كرم نيز ز دينار و درم به
تا نيك ببخشند و بپوشند و بنوشند
دينار و درم در كف ِ اصحابِ كرم به
اديب الممالك فراهاني

شهرِانساني

هزار سال ره است از تو تا مسلماني
هزار سالِ دگر تا به شهرِ انساني



۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه

تشنگي آب رَوَد زآبِ جوي
تشنگي چشم برد آبروي

امير خسرو دهلوي

آغوش

ياري كه نيايدت در آغوش
آن به كه ز دل كني فراموش

امير خسرو دهلوي






پژواك

در اين گنبد، به نيكي بركش آواز
كه گنبدهرچه گويي،‌گويدت باز
امير خسرو دهلوي

خوان بي منت



بكَش پيش همه، بي مزد خواني
مخواه ازخوانِ كس،‌بي مزد ناني
امير خسرو دهلوي


هزاران جان فداي آشنايي
كه باشد در دلش بوي وفايي
امير خسرو دهلوي

دوستداران



نشايد خورد مي بي‌دوستداران


كه شادي غم بود،بي روي ياران


امير خسرو دهلوي





حكمت هاي امير خسرو دهلوي

حكمت هاي امير خسرو دهلوي
آن ديو بود،نه آدميزاد
كز اندوهِ ديگران شود شاد
***
ياري كه نيايدت در آغوش
آن به كه ز دل كني فراموش
***
آن تن كه به همتي سرشته است
مردم نگري، ولي فرشته است.
***
گر شب نبود سياه و ديجور
در خانه چراغ كي دهد نور؟
***
در اين گنبد، به نيكي بركش آواز
كه گنبدهرچه گويي،‌گويدت باز
***


صد ياربود به نان،شكي نيست
چون كار به جان فتد، يكي نيست
***
نشايد خوردنِ مي،بي‌دوستداران
كه شادي غم بود،بي روي ياران
***
جوانمردان چو پيش آرند خواني
سگي را نيز بخشند استخواني
***
هزاران جان فداي آشنايي
كه باشد در دلش بوي وفايي
***
تشنگي آب رود زآبِ جوي
تشنگي چشم برد آبروي
***
بِكش پيش همه، بي مزد خواني
مخواه ازخوانِ كس،‌بي مزد ناني
***
كسي گردد بر اين فيروزه، پيروز
كه بر فردا ندارد كار ِامروز
***
مرد اگر يك قراضه كار كند
زن به كدبانويي هزار كند
***
آن را كه بود به مرگ بنياد
از مرگِ كسي چرا شود شاد؟
***
مفلس كه رسد به گنج ناگاه

زافزوني ِحرص،گم كند راه

۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

سبز و دلكش


مي‌باش چو‌شاخِ سبز،دلكش
آتش زني‌اش،نگيرد آتش!
امير خسرو دهلوي





پندِ زمانه

زمانه پندی آزاد وار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است 
به روز ِ نیک ِ کسان گفت تا تو غم نخوری
 بسا کسا که به روز ِ تو آرزو مند است 
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
کرا زبان نه به بند است پای دربند است

 رودكي