۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

شبي بازي به بازي گفت در دشت
كه تا كي كوه و صحرا مي توان گشت
بيا تا سوي شهر آريم پرواز
كه با شهزادگان باشيم دمساز
به شبها شمع كافوري گدازيم
به روزان با شهان نخجير بازيم
جوابش داد آن بازِ نكو راي
كه اي نادان دون همّت سراپاي
تمام عمر اگر در كوهساران
جفاي برف بيني, جور باران
بسي بهتر كه بر تخت زر اندود
دمي محكوم حكم ديگري بود!

؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر