۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه
۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه
يار دمساز
بیا تا مونس هم، یار هــم ،غمخوار هم باشیم
انیس جان غم، فرسودة بیمار هم باشیم
شب آید، شمع هم گردیم و بهر یگدگر سوزیم
شب آید، شمع هم گردیم و بهر یگدگر سوزیم
شود چون روز ،دست و پای هم در كار هم باشیم
دوای هم، شفای هم، برای هم، فدای هم
دل هم ،جان هم ،جانان هم، دلدار هم باشیم
به هم یك تن شویم و یكدل و یكرنگ و یك پیشه
به هم یك تن شویم و یكدل و یكرنگ و یك پیشه
سری در كار هم آریم و دوشِ بار هم باشیم
جدائی را نباشد زهره ای تا درمیان آید
به هم آریم سر ، بر گرد هم ،پرگار هم باشیم
حیات یكدگر باشیم و بهر یكدگر میریم
حیات یكدگر باشیم و بهر یكدگر میریم
گهی خندان زهم گه خسته و افگار هم باشیم
بوقت هوشیاری عقل كل گردیم بهر هم
بوقت هوشیاری عقل كل گردیم بهر هم
چو وقت مستی آید ساغر سرشار هم باشیم
شویم از نغمه سازی، عندلیب غم زدای هم
شویم از نغمه سازی، عندلیب غم زدای هم
به رنگ و بوی یكدیگر شده ،گلزار هم باشیم
به جمعیت پناه آریم از باد پریشانی
به جمعیت پناه آریم از باد پریشانی
اگر غفلت كند آهنگ ما ، هشیار هم باشیم
برای دیده بانی خواب را بر خویشتن بندیم
برای دیده بانی خواب را بر خویشتن بندیم
زبهر پاسبانی دیدة بیدار هم باشیم
جمال یكدگر گردیم و عیب یكدگر پوشیم
جمال یكدگر گردیم و عیب یكدگر پوشیم
قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم
غمِ هم، شادی هم، دین هم ،دنیای هم گردیم
غمِ هم، شادی هم، دین هم ،دنیای هم گردیم
بلای یكدگر را چاره و ناچار هم باشیم
بلا گردان هم گردیده ،گرد یكدگر گردیم
شده قربان هم از جان و منت دار هم باشیم
یكی گردیم در گفتار و در كردار ودر رفتار
زبان و دست و پا یك كرده ، خدمتكار هم باشیم
نمی بینم بجز تو همدمی ای (فیض) در عالم
بیا دمساز هم گنجینة اسرار هم باشیم
۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه
۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه
شبي بازي به بازي گفت در دشت
كه تا كي كوه و صحرا مي توان گشت
بيا تا سوي شهر آريم پرواز
كه با شهزادگان باشيم دمساز
به شبها شمع كافوري گدازيم
به روزان با شهان نخجير بازيم
جوابش داد آن بازِ نكو راي
كه اي نادان دون همّت سراپاي
تمام عمر اگر در كوهساران
جفاي برف بيني, جور باران
بسي بهتر كه بر تخت زر اندود
دمي محكوم حكم ديگري بود!
؟
اعتدال
دو زيرك خوانده ام كاندردياري
رسيدند از قضا بر چشمه ساري
يكي كم خورد،كاين جان مي گزايد
يكي پُر خورد،كاين جان مي فزايد
چو بر حدّ ِعدالت ره نبردند
ز محرومي و سيري هر دو مُردند
نظامي گنجوي
مملكتِ آباد
هر مملكتي در اين جهان آباد است
آباديش از پرتو عدل و داد است
كمتر شود از حادثه ويران و خراب
هر مملكتي كه بيشتر آزاد است
فرّخي يزدي
۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه
عالم بي عمل
ترك ِدنيا به مردم آموزند
خويشتن سيم و غله اندوزند
عالمي را كه گفت باشد و بس
هر چه گويد نگيرد اندر كس
سعدي
بلاي زاهد
زاهد! چه بلايي تو كه اين رشته ي تسبيح
از دستِ تو سوراخ به سوراخ گريزد
خلق اَر همه دنبال تو افتند عجب نيست
يك برّه نديدم كه ز سلاّخ گريزد
قائم مقام فراهاني
مردِعلم
شکار شیر گَوَزنست و آنِ یوز آهو
و مرد بخرد را علم و حکمتست شکار
که مردِ علم به گور اندرون، نه مرده بود
و مرد جهل ابر تخت بربود مردار
۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه
اصحاب كرم
دانايي و تدبير ز انفاق و كرم به
انفاق و كرم نيز ز دينار و درم به
تا نيك ببخشند و بپوشند و بنوشند
دينار و درم در كف ِ اصحابِ كرم به
اديب الممالك فراهاني
اشتراک در:
پستها (Atom)