۱۳۹۲ اسفند ۵, دوشنبه
۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه
روايتي ديگر
دارم روایتی کهن از خسته خاطری
شوریده شاعری
کاندر جدالها که گاه درافتد میان خلق
تا شعله های فتنه نخیزد
تا خون بی حساب نریزد
تجویز می کنند به امید عافیت
ذبح کبوتری
اینک
من آن کبوترم
ای تیغ تشنگان
خونم حلالتان که بریزد و بس شود
کشتار بی امان
سياوش كسرايي
شوریده شاعری
کاندر جدالها که گاه درافتد میان خلق
تا شعله های فتنه نخیزد
تا خون بی حساب نریزد
تجویز می کنند به امید عافیت
ذبح کبوتری
اینک
من آن کبوترم
ای تیغ تشنگان
خونم حلالتان که بریزد و بس شود
کشتار بی امان
سياوش كسرايي
۱۳۹۲ بهمن ۱۸, جمعه
حکایت کسی که نه می گفت
بود در کشور افسانه کسی
شهره در نه گفتن
نام می خواهی ؟ ـ نه
کام می جویی ؟ ـ نه
تو نمی خواهی یک تاج طلا بر سر ؟ ـ نه
تو نمی خواهی از سیم قبا در بر ؟ ـ نه
مذهب ما را می دانی ؟ ـ نه
خط ما می خوانی آیا ؟ ـ نه
نه ‚ به هر بانگ که بر پا می شد
نه ‚ به هر سر که فرو می آمد
نه ‚ به هر جام که بالا می رفت
نه ‚ به هر نکته که تحسین می شد
نه ‚ به هر سکه که رایج می گشت
*
روزی آیینه به دستش دادند
می شناسی او را ؟
ـ آه ... آری خود اوست !
می شناسم او را
گفته شد دیوانه است
سنگسارش کردند ...
سیاوش کسرایی
۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه
۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه
۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه
ميان دو ناكامي
نه اول به
كام ِ تو بود آمدن
نه آخر به
كام ِ توباشد شدن
ميان دو ناكامي اندر جهان
به كام ِ
دلي زيستن چون توان؟
فردوسي
اشتراک در:
پستها (Atom)